روزگار غیر باور. پارت 44
روزگار غیر باور
پارت 44
#هیونجون
کیف؟؟
کیف رو برداشتم. چقد آشناس.
آها، کیف همتا بود، درش و باز کردم که کیک ها رو بزارم توش که دیدم گوشیش داشت زنگ میخورد،گوشی رو برداشتم اما سریع قطع شد، که پس از زمینه گوشیش معلوم شد، عکس خودش بود، گوشیمو از تو جیب شلوارم درآوردم و از صفحه گوشیش عکس گرفتم. دوباره گذاشتم تو جیبم و کیک و نوشیدنی رو گذاشتم تو کیفش و همونجایی که بود گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون. امروز هرجور شده باید میرفتم خونه...
#همتا
حدود یک ساعت گذشته بود، دیگه نمیتونستم تحمل کنم خیلی گشنم بود، رفتم پیش رئیسم و گفتم: ببخشید من یک کار ضروری برام پیش اومده، باید برم بیرون، سریع میام.
رئیس: سریع بیاها
ه: چشم
رفتم سمت در که بیام بیرون که دیدم کیفم همرام نیست، من الاغ با چی میخواستم بگیرم. حالا کجا گذاشتم برگشتم و هر جایی که به عقلم میرسید گشتم ولی نبود. ای خدا کجا گذاشتم؟؟ که رئیسم اومد پیشم و گفت: اومدی بلاخره، بیا بریم
ه: من هنوز نرفتم🙁
رئیس:چی!!! برو سریع
بعد راهشو کج کرد و رفت و همونطور آروم میگفت: حالا خوبه فیلمبردار اصلی نیست، از یه دانشجو بیشتر نمیشه انتظار داشت.
یکم ناراحت شدم، هنوز تو همون فاز ناراحتی بودم که شکمم قارو قور کرد، وللش بابا، حالا کیفم کجاست، دوباره شروع کردم به گشتن. از جلوی اتاق استراحتشون رد شدم اما دوباره برگشتم، نکه اینجا گذاشتم، یه در زدم و میخواستم در و باز کنم که صدای آقای هان رو از پشت سرم شنیدم: کارمند ها اجازه ندارن برن داخل این اتاق مخصوصا شما که کارمند اینجا نیستید.
برگشتم و رو بهش گفتم: ببخشید، قصد فضولی نداشتم، فقط میخواستم ببینم کیفم داخل این اتاق نیست، همه جا رو گشتم، اما نبود،
اومد کنارم وایساد و در رو باز کرد و گفت: برو نگاه کن.
ه:ممنون
رفتم داخل که دیدم کیفم روی صندلی داخل اتاق بود، برش داشتم و رو به آقای هان گفتم: اینجا بود. خیلی ممنونم و از کنارش رد شدم و رفتم سمت در. میخواستم در و باز کنم که احساس لرزش داخل کیفم کردم،گوشیم داشت زنگ میخورد. در کیفم رو باز کردم که از دیدن دو تا کیک و یه نوشیدنی تو کیفم تعجب کردم. من کی کیک گرفتم اونم با نوشیدنی، که یاد گوشیم افتادم، برش داشتم مثل همیشه اسکارلت بود، جواب دادم و همونطور رفتم بیرون و شروع به راه رفتن به سمت سوپر مارکت کردم:بله؟
اس:بله و مرض،بله و درد بیدرمون، از صبحی تا الان داشتم به اون گوشی بی صاحابت زنگ میزدم، اما شما جواب نمیدادین
ه: حالا که دادم، حالا چیکار داشتی؟
اس: شام دعوتیم.
ه:آره جون خودت😂😂😂
اس: بز، کیم سو هیون دعوتمون کرده.
ه: کیم سو هیون دیگه کیه؟؟
اس:...
کامنت فراموش نشه لاوا♥️
پارت 44
#هیونجون
کیف؟؟
کیف رو برداشتم. چقد آشناس.
آها، کیف همتا بود، درش و باز کردم که کیک ها رو بزارم توش که دیدم گوشیش داشت زنگ میخورد،گوشی رو برداشتم اما سریع قطع شد، که پس از زمینه گوشیش معلوم شد، عکس خودش بود، گوشیمو از تو جیب شلوارم درآوردم و از صفحه گوشیش عکس گرفتم. دوباره گذاشتم تو جیبم و کیک و نوشیدنی رو گذاشتم تو کیفش و همونجایی که بود گذاشتم و از اتاق اومدم بیرون. امروز هرجور شده باید میرفتم خونه...
#همتا
حدود یک ساعت گذشته بود، دیگه نمیتونستم تحمل کنم خیلی گشنم بود، رفتم پیش رئیسم و گفتم: ببخشید من یک کار ضروری برام پیش اومده، باید برم بیرون، سریع میام.
رئیس: سریع بیاها
ه: چشم
رفتم سمت در که بیام بیرون که دیدم کیفم همرام نیست، من الاغ با چی میخواستم بگیرم. حالا کجا گذاشتم برگشتم و هر جایی که به عقلم میرسید گشتم ولی نبود. ای خدا کجا گذاشتم؟؟ که رئیسم اومد پیشم و گفت: اومدی بلاخره، بیا بریم
ه: من هنوز نرفتم🙁
رئیس:چی!!! برو سریع
بعد راهشو کج کرد و رفت و همونطور آروم میگفت: حالا خوبه فیلمبردار اصلی نیست، از یه دانشجو بیشتر نمیشه انتظار داشت.
یکم ناراحت شدم، هنوز تو همون فاز ناراحتی بودم که شکمم قارو قور کرد، وللش بابا، حالا کیفم کجاست، دوباره شروع کردم به گشتن. از جلوی اتاق استراحتشون رد شدم اما دوباره برگشتم، نکه اینجا گذاشتم، یه در زدم و میخواستم در و باز کنم که صدای آقای هان رو از پشت سرم شنیدم: کارمند ها اجازه ندارن برن داخل این اتاق مخصوصا شما که کارمند اینجا نیستید.
برگشتم و رو بهش گفتم: ببخشید، قصد فضولی نداشتم، فقط میخواستم ببینم کیفم داخل این اتاق نیست، همه جا رو گشتم، اما نبود،
اومد کنارم وایساد و در رو باز کرد و گفت: برو نگاه کن.
ه:ممنون
رفتم داخل که دیدم کیفم روی صندلی داخل اتاق بود، برش داشتم و رو به آقای هان گفتم: اینجا بود. خیلی ممنونم و از کنارش رد شدم و رفتم سمت در. میخواستم در و باز کنم که احساس لرزش داخل کیفم کردم،گوشیم داشت زنگ میخورد. در کیفم رو باز کردم که از دیدن دو تا کیک و یه نوشیدنی تو کیفم تعجب کردم. من کی کیک گرفتم اونم با نوشیدنی، که یاد گوشیم افتادم، برش داشتم مثل همیشه اسکارلت بود، جواب دادم و همونطور رفتم بیرون و شروع به راه رفتن به سمت سوپر مارکت کردم:بله؟
اس:بله و مرض،بله و درد بیدرمون، از صبحی تا الان داشتم به اون گوشی بی صاحابت زنگ میزدم، اما شما جواب نمیدادین
ه: حالا که دادم، حالا چیکار داشتی؟
اس: شام دعوتیم.
ه:آره جون خودت😂😂😂
اس: بز، کیم سو هیون دعوتمون کرده.
ه: کیم سو هیون دیگه کیه؟؟
اس:...
کامنت فراموش نشه لاوا♥️
- ۱۰.۹k
- ۱۸ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط